بسم رب المهدي

_پرواز را مي فهميد ، فقط مي خواست در كنار محبوبش آن را تجربه كند.

اما اسيري بود ميان سيم خاردارها ،

هرچه بيشتر براي رهايي تلاش

مي كرد ،بالهايش زخمي تر ميشد.

........

_من هم پرواز را مي فهمم ،

من هم مي خواهم تا آغوش

محبوبم پرواز كنم...

اما ، اسيرم در قفس نفس ،

اما درگيرم با سيم خاردارهاي هواي نفسم ،

اما زمين گيرم به خاطر بار سنگين گناهانم...

هر لحظه از محبوبم دورتر مي شوم ، مي بينم

هر لحظه آغوشي ، كه براي من باز است بسته تر مي شود ، مي دانم

و مي دانم كه دواي دردم سخن زيباي سردار شهيد علي چيت سازيان است كه گفت :

" کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند،که در سیم خاردارهای نفس گیر نکرده باشد "

 

فقط نمي دانم چرا كاري نمي كنم...!

 

 

اللهم عجل لوليك الفرج