غریب علیه السلام!!!

بسم رب الحسين(ع)
فراموش کنید هر آنچه تاکنون از کربلا و کربلائیان برایتان روایت شده است حالا راوی فقط چشم ها و
گوشهایتان است.فقط با کاروان خدا وارد کربلا شوید و بشنوید صدای زنگ قافله را که برای زمین و آسمان
روضه می خواند. ببینید چگونه آسمان براین تکه زمین حسادت میکند.
امشب باید ببینید که چگونه حضرت غریب ، از میان انگشتانش فردا را نشان می دهد ، باید ببینید که چگونه
روشنایی ها خاموش می شود ، تا هیچکس شرم رفتن نداشته باشد...حالا نمی بینید...پس بشنوید صدای ترس
پاهایی را که از رستگار شدن میگریزند ، بشمارید صدای این پاها را تا بدانید که چگونه قرار است ، سپاه کمِ
غریب کمتر و غریب غریب تر شود ، تا فقط همان هفتاد و دو تن بماند.
حالا همان فرداییست که غریب از میان انگشتانش نشان داده بود ، چشمهایتان را بازتر و
گوشهایتان را تیزتر کنید ، قرار است چیزهایی ببینید و بشنوید که هر کس نمی بیند و نمی شنود...
آن مرد که آنجا ایستاده است و طفل شش ماهه ای بر روی دستانش دارد ، همان غریب است.
این صدای گریه ای که می شنوید ، از حنجره ی خشک همان شش ماهه به گوش می رسد .
صدای گریه ی دوم که سخت تر از آن طفل می گرید ، از تیر سه شعبه ای بلند شده است
که ماموریت یافته تا کودک را آرام کند.
سه شعبه رها می شود....سه شعبه دلش به رحم می آید و سخت می گرید...
سه شعبه برسفیدی گلوی طفل شش ماهه بوسه می زند...شش ماه دیگر نمی گرید!!!
این صدای گریه ای که دیگرنمی شنوید ، از حنجره ی بوسه خورده ی شش ماهه بلند است.
جدال مردانه ی شش ماهه ی غریب با سه شعبه تمام شد.
جدال مردانه ی دیگری در راه است...این چهره ی دلربا را که میبینید ، این چهره ای که ازهر کسی
به پیامبر شبیه تر است...چهره ی پسر بزرگتر غریب است ، تا می توانید چهره ی زیبا و اذان دلنشینش را
بشنوید...چون قرار است.......نه...بهتر است گفته نشود ، شما هم بهتر است
چشم ها و گوش هایتان را ببندید......................................تمام شد.
فقط یک سوال...چرا آن پسر که بزرگتر و بر روی اسب رفته بود ،
حالا در میان عبای غریب و کوچکتر باز گشته است؟!
صدای اذان پاره پاره به گوش میرسد...الله...علی ...اکبر !
حالا یک سر تا کنار فرات بروید...خبری نیست فقط...
چند تیر که ازچله ی کمان رها شده اند ، شرمنده ی روی مشک شده اند...
یک مشک که از بوسه گه تیرها اشک می ریزد ، شرمنده ی روی سقا شده است...
یک سقا که دست ندارد ، شرمنده ی روی اهل حرم شده است!
فرات برای چه موج می زند؟!!
باز گردید به میدان نبرد...مردی که فریاد الآن انکسر ظهری سر داده است ، همان غریب است.
مردی که مردانه جنگیده است و حال با یک نامرد در گودال تنها مانده است ، همان غریب است.
آن خنجری که نمی برید ، خنجر ابراهیم بود ، آن خنجری که می برد و از قفا بوسه می زند
خنجر همین نامرد است. نامرد نمی گرید اما خنجرسخت می گرید.
راستی آن زن که تمام اینها را از بالای گودال می بیند ، خواهر غریب است.
فقط چند چیز دیگر ببینید و بشنوید و تمام...
ببینید بوسه هایی که سم اسبان بر تن های ، تنهای خفته در این دشت می زنند.
ببینید آن نیزه را...آن سری که بر روی نیزه گل کرده است ، سرهمان غریب است
فقط همان نیزه نیست ، تمام نیزه ها گل کرده اند.
که می گوید که نی گل نمی کند؟! پس این گلستان از چیست ؟! اینجا نی که هیچ ، نیزه ها هم گل می کنند!!
جنگ غریب در کربلا تمام شد اما جنگ خواهرش در شام شروع شده است.
لازم نیست به دنبال این صداها تا شام بروید...چیزی نیست ، اهل بیت غریب را به اسیری برده اند
این صدای خنده ها و ناسزاهاییست ، که چون تیر بر قلب اسیران بوسه می زند.
اما این تیرها مثل آن یکی ها شرم ندارند.
و این یکی صدای تازیانه ایست ، که از همان بوسه ها برتن اسیران می زند ، عجب بوسه بارانیست!!!
تمام گریه ها از نامه ی غریب شروع شده بود...
غریب نامه می نوشت...نمی گریست...الی الحبیب......
حبیب نامه میخواند...سخت میگریست...من الغریب......
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خون نوشت : یک مسئله محرم تا محرم به جان دل و ذهنم می افتد، همیشه هم بی جواب می ماند
شاید شما جوابش را بدانید ، اگر می دانید به من هم بگویید با کدام فرمول به جواب می رسم؟!
طفلی شش ماه دارد ، تیر سه شعبه ای هم که بزرگتر از آن طفل است در دستان یک حرامیست.
حال اگر سه شعبه بخواهد بر گلوی طفل بنشیند . ثابت کنید نشستن این تیر ، بر آن گلو چگونه ممکن است؟!
در صورت اثبات ، نتیجه ی برخورد را شرح دهید.
آقا اجازه ! دلزده ام از تمام شهر